برای دیدن روی imges (خط دوم)کلیک کنید.
<a href="http://www.up.iranblog.com/"><img src="http://www.up.iranblog.com/images/gln9lg9s3g79ws9bkqyi.pdf" border="0" alt="سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ" /></a>
برای دیدن نمونه سوالات روی imges (خط دوم)کلیک کنید.
<a href="http://www.up.iranblog.com/"><img src="http://www.up.iranblog.com/images/l4865gk6z4b7q2ah5oqy.pdf" border="0" alt="سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ" /></a>
این غزل را حافظ در وصف حضرت صاحب الزّمان سروده، و از غیبت و انتظار وی یاد کرده، و خود را از مشتاقان و شیفتگانش معرّفی نموده است؛ ولیکن با چه عبارات نمکین، و اشارات دلنشین، و کنایات و استعاراتی که حقّاً بیاختیار بر زبان انسان جاری میشود که او لسان الغیب است:
سَلامُ اللَهِ ما کَرَّ اللَیالی وَ جاوَبَتِ الْمَثانی وَ الْمَثالی (1)
عَلی وادی الاْراکِ وَ مَن عَلَیْها وَ دارٍ بِاللِوَی فَوْقَ الرِّمالِ (2)
دعاگوی غریبان جهانم وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالی (3)
به هر منزل که رو آرد خدا را نگه دارش به لطف لایزالی (4)
منال ای دل که در زنجیر زلفش همه جمعیّت است آشفته حالی (5)
ز خَطّت صد جمال دیگر افزود که عمرت باد صد سال جلالی (6)
تو میباید که باشی ورنه سهل است زیانِ مایة جانیّ و مالی (7)
بدان نقّاش قدرت آفرین باد که گِرد مَه کشد خطّ هِلالی (8)
فَحُبُّکَ راحَتی فی کُلِّ حینٍ وَ ذِکْرُکَ مونِسی فی کُلِّ حالِ (9)
سویدای دل من تا قیامت مباد از شور سودای تو خالی (10)
کجا یابم وصال چون تو شاهی من بد نام رِند لااُبالی (11)
خدا داند که حافظ را غرض چیست وَ عِلْمُ اللَهِ حَسْبی مِن سُؤالی (12)
و در تعلیقه گوید: این بیت هم در آن غزل است و گویا از خواجه باشد:
أموتُ صَبابَةً یا لَیْتَ شِعْری مَتَی نَطَقَ الْبَشیرُ عَنِ الْوِصالِ (13)
در بیت اوّل و دوّم میگوید: سلام خدا باد پیوسته و همیشه تا وقتیکه شبها مرتّباً یکی پس از دیگری میآیند و میروند، و طلوع و غروب موجب پیاپی در آمدن آنهاست، تا زمین و خورشید و ماه و ستارگان باقی است، و تا وقتیکه رشتههای دو صدایه و سه صدایة تارها و نغمهها و آهنگهای چنگها و سازها مینوازند و قدرت و تاب و توانشان برای بلند داشتن این سرود باقی است (زیرا مثانی به معنی صداهای دوبارهای است که تار و چنگ میدهد، و مَثالی در أصل مَثالِث بوده است یعنی صداهای سه باره که از آنها شنیده میشود.) بر وادی اراک که منزلگاه حضرت حجّت است (زیرا سرزمین اراک سرزمین حجاز است که در آنجا فقط درخت اراک وجود دارد.) و بر آن کسیکه برفراز آن زمین سکونت دارد و بر خانهای که در قسمت نهائی در آن بالای رَمْلها و شنها بنا شده است.
سپس در بیت سوّم میگوید: دعاگوی غریبان جهانم، و بطور تواتر و پشت سر هم من دعا میکنم و دعاگو هستم؛ که باز روشن است: آن غریب جهانی که از شدّت غربت و تنهائی ظهور نمیکند غیر از حضرت حجّت کسی نیست.
و در بیت چهارم میرساند: او که محلّ ثابتی ندارد ـ گرچه اصلش از مکّه و از وادی الاراک است ـ و دائماً در عالم در گردش است، ای خداوند مهربان از تو درخواست مینمایم تا با لطف دائمی خودت او را در هر منزلی که وارد میشود و در آن مسکن میگزیند نگهداری کنی.
و در بیت پنجم میگوید: ای دل ! در فراق او ناله مکن، چرا که گرچه در غیبت است و چهره و رخسارهاش را از نمایاندن مخفی میدارد، ولیکن بواسطة گیسوان و زلف سیاه او ـ که کنایه از هجران و غیبت است ـ آشفته حالان میتوانند کسب جمعیّت کنند و به مقصود نائل آیند.
و در بیت ششم میگوید: اینک که رشد و بروز جمال در تو فزونی یافته است، خداوند عمر تو را طویل گرداند و از گزند حوادث مصون بدارد.
و در بیت هفتم میگوید: توئی ولیّ والای ولایت که قوام کون و مکان بر تو قائم است؛ و تو باید بر قرار و مقرون به بقاء و صحّت و آرامش بوده باشی، چرا که در رأس مخروطی، و بر همة ماسوی" حکومت داری. و در برابر این امر مهمّ و ارزشمند، زیانهای جانی و ضررهای مالی هر چه هم فراوان باشد، به من و یا به جهانیان برسد، مهمّ نیست بلکه خیلی سهل و آسان است.
و در بیت هشتم میگوید: آفرین بر دست قدرت پروردگار که تو را در این چندین قرنی که تا به حال گذشته، حفظ و نگهداری نموده است؛ همان نقّاش قدرت که بر گرد ماه بر فراز آسمان خطّی به شکل هلال میکشد تا مردم ماه را ببینند، با آنکه بدون شکّ تمام کرة ماه موجود است، امّا کسی آنرا نمیبیند، و در غیبت و پنهانی میگذارد، و فقط از این کرة آسمانی به قدر هلالی نمایان است بطوریکه اگر کسی نظر کند میپندارد کرهای نیست، فقط هلالی بر آسمان موجود است. امام زمان هم موجود است همچون کرة تامّ و تمام، امّا کسی آنرا نمیبیند و ادراک نمیکند و فقط به قدر ضخامت هلالی از آثار او در جهان مشهود است و مردم از آن منتفع میگردند، ولی باید ظهور کند و از پردة خفا برون آید و چون بَدْر و ماه شب چهاردهم نور دهد و همة جهان را منوّر کند.
خوب توجّه کنید: اگر این بیت را اینطور معنی نکنیم، معنی آن چه میشود؟! تعریف کردن از ماه آسمانی به پنهانی، و خطّ هلالی در شبهای نخستین طلوع آن بر گرد آن کشیدن چه مدحی را متضمّن است؟!
و اگر مراد از ماه را سیما و چهرة محبوب فرض کنیم و خطّ هلالی را هم محاسنش بدانیم که بر گرد آن روئیده است، با آنکه این استعاره با آن استعارة قرص ماه آسمان و اختفای آن در شبهای نخستین جز بمقدار هلالی که نمایان است، دو مفاد است معذلک این استعاره نیز منافاتی با وجود حضرت صاحبالزّمان ندارد؛ زیرا آن انسانی که در خارج بر گرد صورتِ چون ماهش محاسن روئیده است، با توصیف غربت و ولایت و سروری و پادشاهی و سائر اوصافی که در این غزل آمده است، غیر از آنحضرت نمیتواند مراد و مقصود باشد.
و در بیت نهم میگوید: من پیوسته با تو سر و کار دارم. محبّت توست که راحت دل من است در هر حال، و ذکر توست که أنیس من است بطور پیوسته ومدام.
گرچه نظیر این مضمون در سائر غزلهای حافظ موجود است و آنها راجع به خود ذات أقدس حقّ تعالی است، ولیکن در این غزل به قرینة سائر ابیات غیر از حضرت حجّت نمیتواند بوده باشد. پس ضمیر مخاطب ذِکْرُکَ و حُبُّکَ راجع به اوست.
و به همین طریق مفاد بیت دهم است که در دعا میگوید: دریچة قلب من که مملوّ از خون حیات بخش من است، و پیوسته آن خون در جنبش و حرکت و ضربان و خروش است، هیچگاه از معامله و سر و کار داشتن و تلاش برای بدست آوردن محبّت و رضای تو خالی نباشد.
و در بیت یازدهم مخاطب خود را شاه، و خودش را رِند و گدای لااُبالی خوانده است؛ و وصال این درجة پست و زبون را با آن شاه با عظمت و با تقوی و دارای عصمت و طهارت، بعید به شمار آورده است. در این بیت هم معلوم است که: مراد وی از «چون تو شاهی» غیر آن صاحب ولایت کلّیّة إلهیّه نمیباشد.
و در بیت دوازدهم خیلی روشن و واضح از سخنان و تخاطب فوق بطور رمز و اشاره، پرده بر میدارد که: اینها که گفتم همه اشاره و کنایه و استعاره و رمز بود که چه میخواهم بگویم؛ صراحت نبود و من نمیخواستم یا نمیتوانستم آن وجود أقدس را چنانکه باید و شاید معرّفی کنم، و عشق سوزان خود را برای لقاء و دیدارش در قالب غزل آورم؛ امّا خداوند علیم و خبیر میداند که در دل من چه مراد بوده است، و او کفایت میکند از کلام و سؤالی که من بخواهم آنرا برزبان آورم.
و در بیت إلحاقی میگوید: من از شدّت عشق و آتش وَجْد بالاخره خواهم مرد، و در انتظار فرج او جان خواهم سپرد؛ و مانند یعقوب در
فراق یوسف کور خواهم شد و چشمم پیوسته بر در است که چه موقع بشیر، بشارت از لقاء وصال میدهد؛ و یوسف گمگشتة بیابانی در چاه غربت در افتاده، غریب و تنها، سرگشته و متحیّر مرا بشارت دیدار میدهد، و با فرج او و لقای او چشمانم بینا میگردد، و چون مرده از قبر برخاسته زنده میگردم و حیات نوین مییابم.
برگرفته از کتاب روح مجرد اثر مرحوم علامه حسینی تهرانی
مثل 121 و373 به این اعداد اعداد متقارن می گویند.
برای درست کردن اعداد متقارن از ماشین حساب خود استفاده کنید.
1- یک عدد سه رقمی را که اولین رقم سمت چپ آن از اولین رقم سمت راست آن بیشتر باشد به ماشین حساب بدهید برای مثال 431
2- وارنه عدد 431 را که 134 می شود با هم جمع کنید.
565=134+431
?- اگر مراحل 1و2 را با هر عدد سه رقمی انجام دهید به یک عدد متقارن می رسید.
برای مثال 444=123+321
لازم به ذکر است که با یک بار وارنه کردن و جمع کردن به یک عدد متقارن نمی رسید بلکه باید عمل وارنه و جمع کردن را ادامه دهید تا به آن برسید.
اُریگامی یا «هنر کاغذ و تا» یکی از کاردستیهای محبوب ژاپنی است که امروزه در سراسر جهان طرفداران زیادی دارد.
هدف این هنر آفریدن طرحهای جالب از کاغذ با کمک تاهای هندسی است. معنای لغوی این واژه در زبان ژاپنی «تا کردن کاغذ» است و تمام مدلهای کاغذ و تا را در بر دارد، حتی آنهایی که ژاپنی نیستند. اریگامی فقط از تعداد کمی از تاهای گوناگون استفاده میکند، ولی همین تاها میتوانند به روشهای گوناگونی ترکیب شوند تا طرحهای متفاوتی ایجاد کنند.
به طور کلی، این طرحها با یک برگ کاغذ مربع شکل آغاز میشود، که هر روی آن ممکن است به رنگ متفاوتی باشد و بدون بریدن کاغذ ادامه مییابد.
البته بر خلاف باور عمومی، اریگامیهای باستانی ژاپن، کمتر سختگیری روی این قرارداد داشته و گاهی از بریدن کاغذ در هنگام آفریدن طرح (کیریگامی) و یا شروع کردن با کاغذهای مستطیل، دایره، و دیگر کاغذهای غیرمربع استفاده میشده است. واشی کاغذ سنتی اوریگامی در ژاپن است.
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می گفت: "هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست."
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید؛ وزیر که در آنجا بود گفت: "نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می دهد در جهت خیر و صلاح شماست!"
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند. زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند، زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: "چگونه می توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید!!!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: "اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می گفتی هر چه رخ می دهد به صلاح شماست چه بوده، زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!"
وزیر پاسخ داد: "پادشاه عزیز! مگر نمی بینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم؛ در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند، مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می کردند، بنابراین می بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!!
.
بد یا خوب...
تلخ یا شیرین...
شکست یا پیروزی...
همه برای ما مفید خواهند بود.
از بدی ها درس عبرت بگیریم و خوبی رو زنده کنیم.
از تلخی ها استفاده کنیم و با کمی شیرینی، خوش طعمش کنیم.
از شکست سر افکنده نشیم و هر شکستی رو مقدمه ای برای پیروزی قرار بدیم.
پس هرچه هست، به صلاح ماست!
عبد اللَّه بن سوقه مى گوید: امام رضا علیه السّلام از کنار ما گذشت و با ما درباره امامت خویش، بحث کرد. من و تمیم بن یعقوب سرّاج به امامت او قائل نبودیم! و مذهب زیدى داشتیم. وقتى که با آن حضرت به صحرا رفتیم، چند آهو دیدیم و امام علیه السّلام به یکى از بچه آهوها اشاره کرد و بچه آهو آمد و نزد حضرت ایستاد. ایشان دست مبارکش را به سر بچه آهو کشید و آن را به غلامش داد. بچه آهو، مضطرب و ناراحت بود و مى خواست به چراگاه برگردد. حضرت با او طورى سخن گفت که ما نفهمیدیم و آهو ساکت شد.
آنگاه فرمود: اى عبد اللَّه! آیا باز هم ایمان نمى آورى؟
گفتم: چرا اى آقاى من! تو حجّت خدا بر خلقش مى باشى و توبه مى کنم.
سپس حضرت به بچه آهو فرمود: به چراگاهت برو.
بچه آهو در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود آمد و بدن خودش را به پاهاى امام علیه السّلام مى کشید و صدا مى کرد.
حضرت فرمود: مى دانى چه مى گوید؟
گفتیم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبرش داناترند.
فرمود: این آهو مى گوید: اول که مرا خواندى، خوشحال شدم و خیال کردم از گوشت من خواهى خورد و دعوتت را پذیرفتم، ولى اکنون که مرا امر به رفتن نمودى، مرا غمگین کردى.
(بحار الانوار،ج49،ص53)
اطلاع حضرت از زبان اقوام مختلف اطلاع حضرت از زبان حیوانات (ترجمه جلد 12 بحارالانوار،زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام،ص 79)
هروى گفت: حضرت رضا علیه السّلام با مردم به زبان مادرى خودشان صحبت می کرد. به خدا سوگند فصیح ترین و شیرین گفتارترین از مردم نسبت به هر زبان و لغتى بود. روزى به ایشان عرض کردم: من در تعجبم از اینکه شما تمام این زبان ها را می دانید با اختلافى که با هم دارند!
حضرت فرمود: ابا صلت! من حجت خدا بر مردم هستم؛ خداوند کسى را حجت خویش بر مردم قرار نمی دهد که زبان آنها را نداند. مگر نشنیدهاى فرمایش امیر المؤمنین علیه السّلام را که فرمود:
«اوتینا فصل الخطاب»،به ما فصل الخطاب دادهاند. آیا فصل خطاب جز دانستن زبان هاى مردم چیز دیگرى است.
سلیمان که یکى از اولاد ابى طالب است نقل می کند که روزی در خدمت حضرت رضا علیه السّلام در باغ آن جناب بودم. در این موقع گنجشکى آمد و جلو آن جناب نشست و پشت سر هم شروع به صدا دادن کرد و حالت اضطراب از او آشکارا دیده می شد.
حضرت فرمود فلانى می دانى این گنجشک چه می گوید؟ عرض کردم خدا و پیامبر و فرزند پیامبر می داند.
ایشان فرمود: می گوید مارى در خانه می خواهد جوجههاى مرا بخورد، از جا حرکت کن این چوب را بردار و داخل خانه شو و آن مار را بکش.
سلیمان می گوید: چوب را برداشتم و وارد خانه شدم دیدم مارى در خانه است؛ او را کشتم.
9 درس زندگی از آلبرت اینشتین
? - کنجکاوی تان را دنبال کنید: “من استعداد به خصوصی ندارم. فقط به شدت کنجکاوم.”
درباره چه چیزی کنجکاو هستید؟ دنبال کردن کنجکاوی تان راز موفقیت تان است.
?- پشتکار با ارزش است: “نه اینکه من خیلی باهوش باشم؛ بلکه با مسایل زمان بیشتری می مانم.”
تا زمانیکه به هدف تان برسید، پشتکار دارید؟ اینشتین می خواهد بگوبد، تمام ارزش تمبر پستی به این است که با تمام نیرو به چیزی بچسبد، تا اینکه به مقصدش برسد. مانند تمبر پستی باشید، مسیری را که آغاز کردید به پایان برسانید. به یاد بیاورید که در جایی دیگر اینشتین گفته بود، “من برای ماه ها و سالها فکر می کنم و فکر می کنم. ?? بار نتیجه اشتباه است. صدمین بار حق با من است.”
?- تخیل قدرتمند است: “تخیل همه چیز است. تخیل پیش نمایشی از جذابیت های آینده زندگانی است. تخیل با ارزش تر از دانش است.”
آیا از تخیل تان استفاده می کنید؟ اینشتین می گوید تخیل با ارزش تر از دانش است. به یاد بیاورید که توماس ادیسون می گفت: “برای ابداع، به یک تخیل خوب و کپه ایی از آت و آشغال نیاز دارید.”
?- اشتباه کردن اتفاق بدی نیست: “فردی که هرگز اشتباه نکرده، هرگز چیز جدیدی را امتحان نکرده است.”
از اینکه اشتباه کردید، نترسید. اشتباه شکست نیست. اشتباهات می تواند شما را باهوش تر، سریع تر و بهتر کنند. در واقع شما زمانی موفق خواهید شد که دو چندان اشتباه کرده باشید.
?- برای اکنون زندگی کنید: “من هرگز به آینده فکر نمی کنم – آینده به زودی فرا خواهد رسید.”
شما نمی توانید فورا آینده را دست خوش تغییرات کنید، بنابراین بسیار مهم است که تمام تلاش تان را برای “اکنون” وقف کنید.
?- انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید: “حماقت این است که بارها و بارها کاری یکسان انجام دهید و انتظار نتیجه ای متفاوت داشته باشید.”
شما نمی توانید کاری یکسان را هر روز انجام دهید و انتظار تفاوت در نتایجش داشته باشید. به عبارتی، برای ایجاد تغییر در زندگی بایستی در خودتان تغییراتی ایجاد کنید.
?- حماقت و نابغگی: “تفاوت بین حماقت و نابغه بودن در این است که نابغه بودن محدودیت های خودش را دارد.“
?- یادگیری قوانین و سپس بهتر بازی کردن: “شما بایستی قوانین بازی را بیاموزید. و سپس بهتر از هر فرد دیگری بازی می کنید.”
دو کار است که باید انجامش دهید: ابتدا باید قوانین بازی را که می خواهید بازی کنید بیاموزید. درست است، خیلی هیجان انگیز نیست اما حیاتی است. بعدا، شما بهتر از هر فرد دیگری بازی خواهید کرد.
?- دانش از تجربه می آید: “اطلاعات، دانش نیست. تنها منبع دانش، تجربه است.”
دانش از تجربه می آید. شما می توانید درباره ی کاری بحث کنید، اما بحث کردن فقط درکی فیلسوفانه از آن کار به شما می دهد. شما بایستی در ابتدا آن کار را تجربه کنید تا بدانیدش. چه کنیم؟ تجربه بیاندوزید. وقت تان را خیلی بابت اطلاعات نظری صرف نکنید، بروید و کاری انجام دهید تا تجربه ایی با ارزش را کسب کنید.
آغاز ماه شادی اهل بیت، اول ربیع الاول
اعمال روز اول ماه
?- روزه گرفتن به شکرانه سلامتی پیامبر اعظم و امیرمؤمنان از گزند کفار و مشرکان در اول ربیعالاول.
?- خواندن زیارت پیامبر (ص) و علی (ع) در این روز.
?- غسل کردن و پوشیدن لباس نو
اعمال روز هشتم ماه
?- در این روز خواندن زیارت امام حسن عسگری (ع) و امام زمان (ع) مستحب است.
اعمال روز نهم ماه
این روز، روز عید و جشن و شادی بزرگ برای مؤمنان به مناسبت به امامت و خلافت رسیدن صاحب الزمان (ع) است. لذا اعمال زیر در این روز پسندیده است.
?- اطعام به دوستان و ایجاد فرح و شادی در بین آنان.
?- پوشیدن لباس نو.
?- شکر و عبادت خداوند متعال.
?- گشاده دستی و فراوانی برای خانواده.
اعمال روز دوازدهم ماه
اعمال مستحب در این روز به شکرانه انقراض دولت اموی دو مورد است:
?- روزه گرفتن.
?- دو رکعت نماز مستحبی که در رکعت اول بعد از حمد، سه بار سوره کافرون و در رکعت دوم بعد از حمد سه بار سوره توحید خوانده میشود.
اعمال روز هفدهم ماه
اعمال مستحبی در میلاد رسول خدا(ص) و امام صادق (ع) چنین است:
?- غسل کردن.
?- زیارت پیامبر و امیرمؤمنان از دور یا نزدیک
?- روزهداری. طبق روایت، روزهداری در این روز برابر با روزه یک سال است.
?- دو رکعت نماز هنگام بالا آمدن آفتاب.
در هر رکعت پس از حمد، ده بار سوره قدر و ده بار سوره توحید خوانده شود.
?- گرامی داشتن مسلمانان و صدقه دادن.
?- جشن و شادی کردن.
?- به مشاهد شریفه رفتن.
»» ولادت با سعادت حضرت مهدی ((عج)) و احوال مادرش 6
بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
حکیمه گوید که : آن شب تا طلوع فجر مراقب او بودم و او در خواب بود ، به طوری که از طرفی به طرف دیگر نمی غلطید . وقتی که
آخر شب شد با اضطراب از خواب برخاست ، او را به سینه خود چسبانیدم . ناگاه امام حسن عسکری علیه السلام صدا نمود و فرمود
که : سوره انا انزلناه را بخوان . مشغول قرائت شدم و از او پرسیدم که : حال تو چگونه است ؟ گفت : ظاهر شد امری که مولای تو به
تو خبر داده . پس مشغول قرائت شدم . ناگاه شنیدم که مولود در شکم مادرش می خواند چنانچه من می خوانم و به من سلام کرد .
حکیمه گوید که : مضطرب شدم و به فزع آمدم . امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که : از کار خدا تعجب مکن ، خدای تعالی ما
را در حال کوچکی به حکمت ناطق و گویا می کند ، و در حال بزرگی حجت خود می گرداند . سخن آن حضرت به آخر نرسیده ، نرجس
از چشمم ناپدید شد . گویا میان من و او پرده ای زدند . پس به سمت امام حسن عسکری علیه السلام فریاد زنان دویدم ، آن حضرت
گفت : برگرد که نرجس را در جای خود می بینی .
حکیمه گوید که : من برگشتم و او را در جای خود دیدم و اثر نور در وی مشاهده نمودم به طوری که چشمم خیره گردید ، پس ناگاه در
برابرم طفلی دیدم در روی زانوهایش سجده می کند و انگشت های سبابه را به طرف آسمان بلند کرده و می گوید :
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد انّ جدّی رسول الله و ابی امیرالمومنین .
بعد از آن ائمه را یک یک شمرد تا به خودش رسید و گفت :
اللهم انجز لی وعدک و اتمم لی امری و ثبّت و طأتی و املأ الارض بی عدلا و قسطا .
پس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود : او را بگیر به من بده . او را برداشته به خدمت آن حضرت رفتم و پیش او ایستادم ، در
حالتی که مولود در دست من بود ، به حضرت سلام نمود . پس او را حضرت گرفت ، در آن حال پاره مرغان در بالای سرش طیران می
کردند . حضرت یکی را از ایشان صدا نمود و به او فرمود که این مولود را بردار و حفظ بکن و در چهل روز نزد من آر . پس مرغ او را
برداشت و به طرف آسمان پرید و سایر مرغان پی او طیران نمودند . پس شنیدم از ان حضرت می فرمود که : امانت می سپارم به تو
چیزی را که مادر موسی به تو سپرد . در آن حال نرجس گریست ، حضرت فرمود : ساکت باش که شیر خوردن به این مولود حرام
است مگر از پستان های تو و به زودی به سوی تو عود خواهد نمود چنانچه موسی را به مادرش برگرداندند و این مصدّق کلام
خداست :
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ 1 ادامه دارد...
1 = سوره قصص ، آیه 13
یا زهرا...
دلنوشته ها( <> 9)
نویسنده متن فوق: » گمنام ( جمعه 24/10/1389 :: ساعت 11:27 صبح )
»» تشرف دو خادم در حرم امام حسین (ع)
عـبـد صالح , شیخ حسین , شماع حرم مطهر حسینى (مسئول شمعهاى حرم مطهر), که فرد مورد اعتماد و از خدام پیر حرم حضرت سیدالشهداء (ع ) بود, فرمود: مـن و سـیـد جـلـیل , مرحوم سید هاشم نایب التولیه (ره ), مسئول بستن و باز کردن درهاى حرم مـطهر بودیم و در صحن مقدس بیتوته مى کردیم .
برنامه ما این بود که اول شب تمام زوایاى رواق مقدس و حرم را جستجو مى نمودیم , آنگاه درها را مى بستیم و بعد از باز کردن درها هم تمام زوایا را تفحص مى نمودیم که کسى مخفى نشده باشد.
شـبـى , طـبـق معمول تمام زوایا را تفحص نمودیم و درها را بستیم و خوابیدیم .
آن شب من کمى زودتر از شبهاى دیگر بیدار شدم و سید هاشم را بیدار کردم .
گفت : نیم ساعت وقت باقى است و بد نیست که در حرم مشغول نماز شویم و وقتى زمان باز شدن درها رسید, آنها را باز کنیم .
در رواق مـقـدس را باز کرده و از داخل بستیم و یکى از سه در حرم مطهر را که پیش روى مبارک اسـت .
بـاز کـردیـم و داخـل شـدیم تا به بالاى سر مقدس رسیدیم دیدیم سیدى نورانى ایستاده و مشغول نماز و در حال قنوت مى باشد.
سید هاشم گفت : فلانى , مگر اول شب و وقت بستن درها, جستجو نکردى ؟ گفتم : چرا کاملا جستجو کردم و دقت نمودم و احدى باقى نمانده بود.
سـیـد هاشم گفت : پس چراغ بیاور تا به صورت او نگاه کنم و ببینم که او را مى شناسم یانه .
چراغ آوردم و نظر کردیم گفت : من او را نمى شناسم و هرگز ندیده ام .
ایـسـتادیم و منتظر ماندیم که از نماز فارغ شود تا این که خسته شدیم و او همچنان درقنوت بود.
سید هاشم گفت : بیا برویم و بگردیم که غیر از او کسى را در حرم مى یابیم یا نه .
از پشت ضریح به طرف پیش روى رفتیم و از آن جا به طرف بالاى سر مقدس برگشتیم , ولى او را درآن جا ندیدیم .
این بار مشغول تفحص از او شدیم اما ابدا اثرى نیافتیم .
سـیـد هاشم گفت : درها که بسته است پس از کجا خارج شد؟ آنگاه عمامه خود را از سرانداخت و بنا کرد بر سر خود زدن .
گفتم : سید تو را چه مى شود؟ گـفـت : یـقـیـن کـردم که این سید مولاى ما حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بوده است ,اما ما حضرتش را نشناختیم و نفهمیدیم و گریه زیادى کرد و زمانى که وقت داخل شد, درها را براى زوار باز کردیم .
منبع:
کمال الدین، ج 1, ص 121